آنروز که تو تب داشتی...
اینک از تو می نویسم و برای تو، نامه, از قطره های اشکم خیس خیس شده ، جای قطره های اشکم مانده و چشمهایم بهانه گیر شده . باز هم می نویسم، باز هم در هجوم انبوه لحظه های بی تو بودن از با تو بودن می گویم . باز هم عاشقانه ترین هایم را عاشقانه برای تو می نویسم. می نویسم تا بدانی که هنوز هم اینجا قلبی نگران هست و دلتنگ ...! پس از تو این بار هر دم به تنهایی قایق چوبی کوچک خود را به اقیانوس ژرف خاطره ها می اندازم و این امواج مست و سرگردان هربار مرا با خود به گوشه ای از این کران بی کران می برند و حتی گاه گاهی در تلاطم وحشی امواج، قایقم می شکند و من غرق در خاطره ها می شوم، غرق در روزهای خوش و ناخوش زندگیم . اما چه سود که خاطره ماندنی ست و لحظه رفتن...
نویسنده :
مامان سارا
10:42